پارانوید

تلالو ابدی یک ذهن بی آلایش

پارانوید

تلالو ابدی یک ذهن بی آلایش

یکی از فانتــزیام اینــه کــه ...

یکی از فانتــزیام اینــه کــه ...
یه ماشیـنه تـویـوتا داشــته باشــم ( کمررری)
بعـد یه روز که میـرم بانـک واســه چــک کـردن حـسابم
همـون موقـع یه سـرقت خفـن انجـام بـشه !
بعد یکــی از اون دزدا اسلــحه شـو بگیـره سمـت یه مشـتری
(ترجیحا دخـدر بین 18 تا 19 ســــــــــاله :دی)
بعد مـن برم به دزده بگـم : دِ عاخه لا مـروّت
چرا سمـت ضعیــفه اسلــحه میکشی ؟؟
شــَــق بخوابونم زیره گوشش
اونم عصبـانی بشـه یه گلـوله حرومــم کنه ...
بعد وختــی که دارم جــون میدم دخـدره بیاد
ســرمو بزاره رو پاش بعد با گریه بگه چــرا !
ما میتونســـتیم با هم خوش بخت بشیم ، چـرررررا !!
بعد من یه لبخند ژکــــوند بزنــم و بگم
اونجا رو نگا کن
اون نوره سفــیدُ چه قشــــنگه ..
اونم ســرشو برگردونه
بگه کو ؟ کجــــــــــا ؟
بعد تا ســرشو برگردونه من دیگه تمــوم کرده باشم !
تـویـوتا نکته انحـــــرافی بود :-|