پارانوید

تلالو ابدی یک ذهن بی آلایش

پارانوید

تلالو ابدی یک ذهن بی آلایش

انبوه کرم های شب تاب در پارک ملی"اسموکی" در کارولینای شمالی

انبوه کرم های شب تاب در پارک ملی"اسموکی" در کارولینای شمالی. عکاس: چنگ نیو


یکی از بومیان قبایل مارنکو در اتیوپی

یکی از بومیان قبایل مارنکو در اتیوپی. عکاس: خورخه فرناندز


منظره سرسبز و چشم نواز تپه "پالوس" در واشینگتن

منظره سرسبز و چشم نواز تپه "پالوس" در واشینگتن. عکاس: جسی سامرز

چون ما زود می رسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم...

اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینش از هتل برمی داشت و به محل کار می برد. ماه سپتامبر بود و هوای سوئد در این ماه کمى سرد و گاهی هم برفى است. در آن زمان، 2000 کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می آمدند.

ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورترى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد و ما کلی پیاده راه می پیمودیم تا وارد ساختمان محل کارمان شویم. روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. تا اینکه بالاخره روز چهارم به همکارم گفتم:
"آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟"

او در جواب گفت: "چون ما زود می رسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم." بعد ادامه داد:
" باید این جاهای نزدیک را براى کسانى خالی بگذاریم که دیرتر می رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند."

 

یکی از فانتــزیام اینــه کــه ...

یکی از فانتــزیام اینــه کــه ...
یه ماشیـنه تـویـوتا داشــته باشــم ( کمررری)
بعـد یه روز که میـرم بانـک واســه چــک کـردن حـسابم
همـون موقـع یه سـرقت خفـن انجـام بـشه !
بعد یکــی از اون دزدا اسلــحه شـو بگیـره سمـت یه مشـتری
(ترجیحا دخـدر بین 18 تا 19 ســــــــــاله :دی)
بعد مـن برم به دزده بگـم : دِ عاخه لا مـروّت
چرا سمـت ضعیــفه اسلــحه میکشی ؟؟
شــَــق بخوابونم زیره گوشش
اونم عصبـانی بشـه یه گلـوله حرومــم کنه ...
بعد وختــی که دارم جــون میدم دخـدره بیاد
ســرمو بزاره رو پاش بعد با گریه بگه چــرا !
ما میتونســـتیم با هم خوش بخت بشیم ، چـرررررا !!
بعد من یه لبخند ژکــــوند بزنــم و بگم
اونجا رو نگا کن
اون نوره سفــیدُ چه قشــــنگه ..
اونم ســرشو برگردونه
بگه کو ؟ کجــــــــــا ؟
بعد تا ســرشو برگردونه من دیگه تمــوم کرده باشم !
تـویـوتا نکته انحـــــرافی بود :-|

شعری زیبا از شیمبورسکا...حتما بخونید!!!

اگر این شعر شیمبورسکا را نخوانده اید حتما بخوانید
چون معتقدم انسان ها بی آن یک درک کوچک از هستی کم دارند:


هردو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیبا تر است

چون قبلا همدیگر را نمی شناختند،
گمان می بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده
اما نظر خیابان ها، پله ها و راهروهایی
که آن دو می توانسته اند از سال ها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟

دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمی آورند
شاید درون دری چرخان
زمانی روبروی هم؟
یک ببخشید در ازدحام مردم؟
یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟
- ولی پاسخشان را می دانم
- نه، چیزی به یاد نمی آورند

بسیار شگفت زده می شدند
اگر می دانستند، که دیگر مدت هاست
بازیچه ای در دست اتفاق بوده اند

هنوز کاملا آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،
آنها را به هم نزدیک می کرد دور می کرد،
جلو راهشان را می گرفت
و خنده ی شیطانیش را فرو می خورد و
کنار می جهید

علائم و نشانه هایی بوده
هر چند ناخوانا
شاید سه سال پیش
یا سه شنبه ی گذشته
برگ درختی از شانه ی یکیشان
به شانه ی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته
از کجا معلوم توپی در بوته های کودکی نبوده باشد؟

دستگیره ها و زنگ درهایی بوده
که یکیشان لمس کرده و در فاصله ای کوتاه آن دیگری
چمدان هایی کنار هم در انبار
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده

بالاخره هر آغازی
فقط ادامه ایست
و کتاب حوادث
همیشه از نیمه ی آن باز می شود

ویسواوا شیمبورسکا(برنده نوبل ادبی96)


اگر این شعر شیمبورسکا را نخوانده اید حتما بخوانید
چون معتقدم انسان ها بی آن یک درک کوچک از هستی کم دارند:


هردو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیبا تر است

چون قبلا همدیگر را نمی شناختند،
گمان می بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده
اما نظر خیابان ها، پله ها و راهروهایی
که آن دو می توانسته اند از سال ها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟

دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمی آورند
شاید درون دری چرخان
زمانی روبروی هم؟
یک ببخشید در ازدحام مردم؟
یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟
- ولی پاسخشان را می دانم
- نه، چیزی به یاد نمی آورند

بسیار شگفت زده می شدند
اگر می دانستند، که دیگر مدت هاست
بازیچه ای در دست اتفاق بوده اند

هنوز کاملا آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،
آنها را به هم نزدیک می کرد دور می کرد،
جلو راهشان را می گرفت
و خنده ی شیطانیش را فرو می خورد و
کنار می جهید

علائم و نشانه هایی بوده
هر چند ناخوانا
شاید سه سال پیش
یا سه شنبه ی گذشته
برگ درختی از شانه ی یکیشان
به شانه ی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته
از کجا معلوم توپی در بوته های کودکی نبوده باشد؟

دستگیره ها و زنگ درهایی بوده
که یکیشان لمس کرده و در فاصله ای کوتاه آن دیگری
چمدان هایی کنار هم در انبار
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده

بالاخره هر آغازی
فقط ادامه ایست
و کتاب حوادث
همیشه از نیمه ی آن باز می شود


ویسواوا شیمبورسکا(برنده نوبل ادبی96)