پارانوید

تلالو ابدی یک ذهن بی آلایش

پارانوید

تلالو ابدی یک ذهن بی آلایش

عزت نفس!

لباس خوب بپوش !
برای خودت غذای خوب بپز !

خودت را به صرف قهوه ای در یک خلوت دنج میهمان کن !
برای خودت گاهی هدیه ای بخر !.
.
وقتی به روح احترام می گذاری ...احساس سربلندی می کند ...

آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی برد ...
و اگر قرار است انتخاب کند ...کمتر به اشتباه اعتماد می کند ....

یادت باشد ....

عزت نفس غوغا می کند .....!

نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت



پسرم   

یک بهار، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی      
    
از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی

چایت را بنوش!

چایت را بنوش

نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها

"نیما یوشیج"


یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه

یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت.

او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت.
در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وا...رد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می‌رفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد.
او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.

۴ دقیقه بعد:
ویولنیست، نخستین دلارش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.

۵ دقیقه بعد:
مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.

۱۰ دقیقه بعد:
پسربچه سه‌ساله‌ای که در حالی که مادرش با عجله دستش را می‌کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و
ویولنیست را می‌دید.

چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.

۴۵ دقیقه بعد:
نوازنده بی‌توقف می‌نواخت. تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند. بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند. ویولینست، در مجموع ۳۲ دلار کاسب شد.

یک ساعت بعد:
مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد. هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد...

بله. هیچ کس این نوازنده را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که او «جاشوآ بل» است، یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا.

او یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولن‌اش که ۳.۵ میلیون دلار می‌ارزید، نواخته بود.

تنها دو روز قبل، جاشوآ بل در بوستون کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی‌اش به طور متوسط ۱۰۰ دلار بود.

واشنگتن پست در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که جاشوآ بل به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد. سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می‌شوند در یک محیط معمولی در یک ساعت نامناسب، آیا ما متوجه زیبایی می‌شویم؟ آیا برای قدردانی و لذت بردن از این زیبایی توقف می‌کنیم؟ آیا ما می توانیم نبوغ و استعداد را در یک بافت غیرمنتظره، کشف کنیم؟

اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقی‌های نوشته شده با یکی از بهترین سازهای دنیاست نداریم پس چطور زیبایی های اطرافمان را درک می کنیم؟

من مرد نیستم اگر...

من مرد نیستم که چشمانم را روی اندام زنان و دختران در خیابان بچرخانم...
 مرد نیستم که برای خــَـر کرذن یک دختر و هم آغوشی با او نقش بازی کنم...
 مرد نیستم که مدام در خیابان ها به اینو آن تکه بندازم...
 موهایم را زنانه نمیزنم و ابروهایم را بر نمیدارم...
 لباسهای تنگ نمیپوشم که بازوهایم را برایت به نمایش بگذارم..
 روی بــَدنم تَتو نمیکنم تا مــَرا شیک و سکسی فرض کُنی...
 من مــــَـــردم...
 از آنها که همیشه ته ریش دارند...
 از آنها که شلوارهای پاره پاره نمیپوشند...
 از همانها که موهایشان را هزارقلم فُرم نمیدهند...
 من مــــَـــردم...
 از همانها که در خیابان سرشان را پایین می اندازند و راه میروند و به موزیکی که از هندزفریشان پخش میشود گوش میکنند....
 از همانهایی که هنوز نان و نمک و خوبی سرشان میشود...
 از همان ها که بی احترامی را استقلال نمیدانند..
 من از همان هایی هستم که دیگران فکر میکنند نسلشان منقرض شده...
 نه که فکر کنید مـــَــردها خیلی پاکند و پیامبر نه...
 مــَردها هم نیاز های جنسی ،روحی و عاطفی دارند اما؛
 بلد نیستند مثل نـــَــرها حُـرمت شکنی کنند...
 مـــَـــردها محبت را گدایی نمیکنند...
 سالهاست که مــَــردها حکومتشان را رها کرده اند و آرام در گوشه ی دنج خیالشان زندگی میکنند...
 آنهایی که اینروزها شیفتیشان میشوید نـــَـــرند... نــــَـــر...
 مــــــَـــردانگی روح است...
 روحی که قدرت هایش بی انتهاست...
 اگر در کنارتان یک مـــَـــرد واقعی دارید،از دستش ندهید که اینروزها سخت میتوان یک مــــَــرد واقعی پیدا کرد

یک پرستار استرالیایی

یک پرستار استرالیایی بزرگترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ را جمع کرده و 5 حسرت را که بین بیشتر آدمها مشترک بوده منتشر کرده است .

 ظاهرا در میان این نظرخواهی دیگر از چیزهایی مانند بانجی جامپینگ و سکسِ بیشتر و یا ثروت خبری نیست :
 
نخستین حسرت = کاش جسارت اش را داشتم اون جوری زندگی می کردم که می خواستم ، نه اونجوری که دیگران ازم توقع داشتند
 حسرت دوم = کاش این قدر سخت کار نمی کردم .
 حسرت سوم = کاش شجاعتش را داشتم که احساساتم را با صدای بلند بگم .
 حسرت چهارم = کاش رابطه هایم با دوستانم را حفظ می کردم .
 حسرت پنجم = کاش شادتر می بودم .
 
عمر ما کوتاه تر از اونی است که فکرشو می کنیم. زمان مثل برق می گذره کاشکی برای چند لحظه هم که شده رو جمله های بالا مکث کنیم و ببینیم یک وقت شامل حال ما نشود...